۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

تو عاشقی؟

این روزها خیلی ها دم از عاشقی می زنند ، اما آیا واقعا چند درصد از این افراد عاشقند یا حتی اصلا معنی واقعی عشق رو می دونند؟
خیلی از ما عشق رو با عادت و گاهی با نیاز اشتباه می گیریم، شایدم خودمون فرقش رو می دونیم اما دلمون می خواد وانمود کنیم که عاشقیم. دو نفر وقتی یه مدت با هم هستند وقتی به هم محبت می کنند و وقتشون رو با هم می گذرونند ناخودآگاه به هم عادت می کنند، به بودن با هم عادت می کنند. گاهی هم وقتی کسی با دیگری نیازهای عاطفی و روحی و گاهاً نیازهای جسمی رو رفع می کنه دیگه می ترسه از اینکه اونو از دست بده . این نیاز اونو وادار می کنه که به هر کاری دست بزنه و به هر حیله ای متوسل بشه که طرف رو نگه داره که نره که بمونه، پس میگه من عاشق تو هستم. نمی دونم اینها فرق این دو رو نمیدونند یا میدونند و می خواهند از این شگرد برای حفظ رابطه استفاده کنند؟
خوب فکر کنید، لاأقل با خودتون صادق باشید ببینید آیا شما عاشقید یا دچار عادت شدید یا از روی نیاز دارید برای حفظ رابطه دم از عشق می زنید؟
اگر تو چند روز طرف رو ندیدی و وقتت رو با کس دیگه گذروندی و هیچ احساس دلتنگی و احساس بدی نداشتی، اگه وقتی سرگرمی خوبی داشتی جای خالی اونو حس نکردی، عزیزمن تو عاشق نیستی. مگه میشه تو عاشق اون باشی اما وقتت رو با کس دیگه بگذرونی؟ مگه میشه عاشق باشی اما با چند هفته ندیدن اون، دیگه احساس وابستگی بهش نداشته باشی؟ چطوری میشه؟ عاشقها شبها به یاد هم چشم روهم میگذارند اما تو وقتی از گردش با دوستات برگشتی با خستگی بخوابی و حتی حال اونو هم نپرسی؟ این چه عشقیه که فقط موقع تنهایی یاد اون میفتی؟ آره ما به هم محبت می کنیم، اگر فرصتی شد با هم وقت میگذرونیم، اگر نیازی بود و تونستیم برای هم رفع می کنیم، اما تو با دوستان معمولیت هم همین رفتارو می کنی، آیا هیچ وقت میگی عاشق اونها هستی؟
نه عزیزمن شما دارید خودتون رو گول می زنید به دو دلیل. اول اینکه انسان بطور ناخودآگاه در وجودش این حس که همیشه به دنبال عشق باشه هست. دوم اینکه در رابطه با جنس مخالف گاهی این احساس نیاز هست که ما رو مجبور می کنه با اینکه خودمون به این مسئله علم داریم، دروغ بگیم و تظاهر کنیم. تظاهر کنیم که عاشقیم.
آره عاشقی که با بازی کلمات باشه راحته گفتنش زحمتی نداره. اما شمائی که ادعای عشق می کنی برای عشقت چیکار کردی، چه کاری کردی که ازش انتظار جبران نداشته باشی؟ چقدر باهاش صادق بودی؟ اگر مشکلی پیش بیاد چقدر حاضری هنوزم پاش بایستی؟ چقدر مردی که جلوی بقیه سینه سپر کنی و بگی این عشق منه؟
نه عزیزمن اگر اینطور نیست تو عاشق نیستی یا عادت کردی یا فقط برای رفع نیازت می خوای به اسم عشق، رابطه رو حفظ کنی.

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

بلندشو تو میتونی

دوستی رو دیدم که هنوز عزادار اتفاقی بود که سالها از اون گذشته بود . دنیا رو برای خودش کرده بود قفس و از کل دنیا فقط همون گوشه ی اتاقی رو میدید که روزها اونجا کز می کرد و شبها اشک می ریخت . ولی مگه میشه ؟ مگه میشه کسی بره و تو هم دنبالش بری ؟ مگه میشه زمین بخوری و تا ابد زمین گیر بشی ؟
می دونم هستن ، هستن کسانی که تا ابد زمین گیر میشن ، اما تو چرا باید اینطوری باشی ؟ وقتی کسی میره ، یا وقتی دنیا عزیزی رو از ما میگیره، مگه میشه زندگی رو تعطیل کرد ؟ می بینید که هنوز هم زنده ها هستند، هنوز هوا هست ، هنوز پرنده پرواز می کنه و هنوز تمام کائنات در تکاپو هستند .
آره سخته ، خیلی سخته . از دست دادن سخته ، زمین خوردن هم سخته اما باید ادامه داد . مگه شما می تونید کسی رو که بعد از این اتفاقات به زندگیش ادامه میده به خیانت و سنگدلی و ... محکوم کنید ، شما با چه قانونی چنین حکمی صادر می کنید ؟
نگید من بدبختم من بدشانسم . برای همه ممکنه اتفاق بیفته . روزی من عزیزترینم رو از دست دادم . روزی هم بود که شاید تو زندگیم زمین خوردم ، اما من بلند شدم . با همون تن زخمی بلند شدم و راه افتادم . راه افتادم تا به اونی که باید ، برسم . زندگی رو تعطیل نکردم چون من چه بخوام چه نخوام روزها می گذره و زندگی در جریانه .
توئی که میگی دیگه نمی تونم ادامه بدم ، توئی که تمام نا امیدی دنیا بهت چیره شده ، چرا باور نداری که زندگی هست و تو زنده ای و باید زندگی کنی . باور کنی که باید همونطور که دلت می خواد زندگی کنی .
اگه توی زندگیت شکست خوردی ، اگه ضربه خوردی ، اگه بدی و ظلم دیدی ، عزیزمن چرا باید زیربار این مشکلات خودتو خم کنی ؟ تو میتونی بلند شی ، میتونی بلند شی و راه بیفتی حتی اگه اول راه پاهات می لرزه ، اگه تعادل کامل نداری ولی میتونی جلو بری . راه بیفت و کم کم پاهاتو محکم کن . حتی قدمها تو محکم تر از گذشته بردار . اگه فکر می کنی بی عدالتی شده ، اگه فکر می کنی ظلمی شده و تو حقت از زندگی این نبوده پس راه بیفت . راه بیفت و حقت رو از زندگی بگیر . بلند شو