۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

حرمت یک رابطه

شده تابحال توی عصبانیت کاری بکنید که بعدا پشیمون بشید؟ شده توی عصبانیت به کسی تهمت بزنید بعد بفهمید اشتباه کردید؟ یا حرفی بزنید که بعدها نتونید جبرانش کنید؟ شاید برای هرکسی پیش بیاد. توی دوستی ها، توی روابط فامیلی، محیط کار و ... اما بیشتر میخوام این موضوع رو در روابط دوستانه و یا رابطه بین زن و مرد باز کنم.

چقدر مایه ی تاسفه وقتی زن و شوهری توی عصبانیت حرفهایی به هم می زنند که بعدها نمیتونند ساده ازش بگذرند. خیلی فجیعه وقتی دوتا نامزد با یک تلنگر کوچیک کلی صفت زشت و نامناسب برای همدیگه ردیف می کنند و بعد وقتی بخودشون میان که دیگه دیر شده و نمیشه اوضاع رو به حالت اول برگردوند. دیدم کسانی رو که خیلی راحت با کوچکترین مسئله ای به هم میریزند. خیلی تند برخورد می کنند و وای از روزی که توی این عصبانیت ها به همدیگه تهمت هم بزنند. البته معمولا این مسائل توی روابطی که مدت زیادی ازش گذشته و دو طرف درحد خوبی نسبت به هم شناخت دارند، زیاد اتفاق نمیفته اما در روابط نوپاتر خیلی زیاد دیده میشه که دو نفر با یک مسئله پیش پا افتاده و یا حتی شنیدن چیزی که اصلا به صحت و درستی اون اطمینان ندارند، خیلی سریع واکنش تند نشون میدن و توی عصبانیت کاری رو می کنند که نباید.

عزیز من شما اگه دوست خوبی داری، اگه نامزد داری ، اگه در مرحله ی شناخت از همدیگه هستید، در این مواقع دقت کن. عجولانه تصمیم نگیر. اگر چیزی در مورد اون شخص شنیدی و یا اینکه حرکت و رفتاری ازش دیدی که برات قابل قبول نبود هیچ نیازی به پرخاش و عکس العمل های شدید و تند نیست. اول از همه مطمئن شو که اشتباه نکردی. اگر اشتباه نکرده بودی بازم آروم باش تا بعد از این هم اشتباه نکنی. می تونی خیلی آروم و منطقی این قضیه رو که ناراحتت کرده باهاش در میون بذاری. می تونی ازش توضیح بخوای. قطعا اون هم توجیهی برای کارش داره. شاید فقط یک سوء تفاهم باشه که اگه تند برخورد نکنی شاید چند ساعت بعد به راحتی حل بشه. اصلا چرا توی عصبانیت زیادی حرف می زنید؟ چرا سعی نمی کنید کمتر حرف بزنید و آروم بگیرید؟

گاهی یک جمله تند و عجولانه که گفتنش فقط چند ثانیه طول کشیده زخمی رو دل طرف میذاره که تا سالها جاش باقی می مونه. آروم باشید و بذارید کمی زمان بگذره.

مراقب باشید. مراقب باشید که در این مواقع بی جهت به هم تهمت نزنید. مراقب باشید حرمت ها رو نشکنید. به هم انگ نزنید. حرمت ها رو نگه دارید که توی یک رابطه اگر حرمتی از دست رفت دیگه چیزی جاشو پر نمی کنه.

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

یلدا

شب یلدای همه مبارک . این شب بازم فقط یه بهانه است برای دور هم جمع شدن و به یاد هم بودن یک بهانه ی زیبا. البته بین خودمون بمونه من والنتاین رو خیلی بیشتر دوست دارم و همیشه حواسم بهش هست اما یلدا رو گاهی ممکنه یادم نباشه. لطفا نگید که این ایرانیه و اون... نه این حرفا نیست حالا اسمش به جای اسم ایرانیش این اسم بین همه جا افتاده حالا به وقتش در مورد اون هم می نویسم اما هر دوش خوبه. کلا هرچی که باعث بشه آدمها حتی اگه شده چند لحظه کوتاه حتی با یک پیام کوچیک دل همدیگه رو شاد کنند ارزش داره و قابل تحسینه چه ایرانی باشه چه غیر ایرانی. امیدوارم امشب برای همه شب خوب و پر خاطره ای باشه.
شاد باشید

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

نجات جان یک کودک

چند ساعت پیش پستی گذاشتم در رابطه با یک موسسه کمک به کودکان سرطانی به نام محک که اونو از وبلاگ یکی از دوستان مجازی ام ( افسون کودک طبیعت ) گذاشته بودم . با خودم فکر کردم چرا یه سازمان خاص باشه ؟ چرا اصلا خیلی از ما فقط وقتی چنین تبلیغات و چنین اطلاع رسانی ها رو می بینیم به یاد این بیماران خاص میفتیم و تازه همون موقع هم فقط چند دقیقه یا حتی چند ثانیه با تاثر بهشون فکر میکنیم و میگیم آخی.... حتی اکثرا قصد می کنیم که بهشون کمک هم بکنیم اما نمیدونم چی میشه که باز یادمون میره و می مونه باز تا چند سال دیگه که یه جایی همچین چیزی به چشممون بخوره . واقعا دارم از خودمم سوال می کنم واقعا چرا ؟ چرا اون بچه ها ی بیمار با اون دلهای کوچیشون با اون دست های بی رمق کوچکی که شاید هر شب به سمت آسمون بالا میره باید تنها بمونن؟مگه نمیشه یه جای خیلی خیلی کوچیک توی زندگیمون داشته باشن؟ توی اون پست درست نوشته بود . نوشته بود ما با هزار تومن به جایی نمی رسیم اما اگه هر کدوم از ما هربار فقط به اندازه همون هزارتومن بی ارزش کمک کنیم همین کلی میشه.
پس به فکر بیفتیم .
برای کمک به بیمارای سرطانی و هموفیلی و .... به فکر بیفتیم اما جدی و با عمل نه فقط با حرف و آه کشیدن.

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

تشریفات و استرس

گاهی می بینیم بعضی از افراد سر هیچ و پوچ نگران میشن و دچار استرس شدید. یا اینکه خیلی از افرادی که نسل قبل از ما هستند خودشون رو به آداب و رسوم و یا حتی عادات خرافی مقید می کنند و توی روابطشون خیلی از تشریفاتی که هیچ لزومی هم نداره استفاده می کنند. مثلا اگر کسی بیاد مهمونی حالا طرف کمی توی احوالپرسی حواسش جای دیگه بوده کلی دلخور میشن یا اینکه اگر توی پذیرایی یه لحظه دستشون لغزید و چیزی یه خورده به هم ریخت دیگه دارند از خجالت و نگرانی سکته می کنند حالا می بینی اصلا هم مهمون شخص غریبه ای نبوده و بقول معروف از اون خودمونی ها بوده. منکه اصلا تشریفات اضافه و اینکه آدم بخواد سر این مسائل پیش پا افتاده خودشو اذیت کنه و یک شبانه روز نگران باشه که حالا که اینطور شد اون طرف میره پشت سر من چی میگه یا چی فکر میکنه و چقدر بد شد و فلان، اصلا قبول ندارم. اصلا یه چیزهایی گاهی می بینم که شاخ در میارم . آخه اگر یه بچه 15 ساله توی کوچه شما رو دید و فقط یه سلام کرد و رفت دیگه این چه اهمیتی داره که مثل بچه ها برید گله و شکایت کنید که مثلا بچه ات با من اینطوری برخورد کرد. یا اینکه وای من ده سال بزرگتر بودم چرا اون زودتر از من وارد شد؟ آخه این کارا چیه این مزخرفات چیه؟ طرف حواسش نبوده که به شازده تعارف کنه که شما اول بفرمایید اونم توی یک مجلس 200 نفره که همه در حال ورود هستند. حالا شما یک ثانیه دیرتر وارد شدی چی شد؟ ناقص شدی؟
من نمی گم احترام چیز بدیه خیلی هم خوبه.احترام متقابل و حتی احترام به بزرگتر. اما بزرگتری که بخواد سر این چیزهای پیش پا افتاده که اصلا هم قصد و غرضی در اون نبوده گله و شکایت کنه باید بگم نه تنها نمیشه اسم بزرگتر روش گذاشت بلکه از نظر فکری بسیار انسان کوته فکر و کوچکی است. قبول دارم خیلی از آداب و رسوم ما واقعا با ارزشه اما متاسفانه ما ایرانی ها داریم سر تشریفات و آداب بیهوده وقت و فکرمون رو تلف می کنیم. چرا اینقدر فکر و اعصابمون رو برای این چیزهای بیهوده خراب کنیم وقتی بود و نبودشون هیچ تاثیری روی زندگی نداره؟

۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

عشق. درد. سکوت

همیشه برام سوال بوده اگه روزی واقعا عاشق کسی باشم و در همون حین مشکل خاصی پیدا کنم مثلا اگر بیماری حادی داشته باشم واقعا عکس العملم چطور خواهد بود؟ آیا برای عشقم راحت و روراست همه چی رو میگم یا اینکه سکوت می کنم و چیزی نمیگم. اگر اون روز عشقم ازم بخواد که واقعیت رو بهش بگم من چیکار میکنم. آیا همه چی رو باهاش در میون میذارم یا اینکه... اصلا اگر سکوت کنم و چیزی نگم دلیلم چیه؟ بخاطر اینه که دوستش دارم و نمی خوام اون رو رنجیده خاطر کنم. نمیخوام نگرانش کنم؟ نمیگم چون نمی خوام اون رو در غمهای خودم شریک کنم؟ یا اینکه دلیلش چیز دیگست؟
ممکنه دلیلش خودخواهی من باشه یا بی تفاوتی من نسبت به نگرانی ها و دلسوزی های اون؟ دلیلش چیه؟
واقعا این موضوعیه که من نمی دونم اگر برام اتفاق بیفته کدوم راه رو انتخاب میکنم. میخوام منصف باشم. اگر با اون در میون بذارم در واقع اون رو در غمهام شریک کردم. اما اگر سکوت کنم شاید این سکوت اون رو بیشتر آزار بده و همین سکوت من اون رو بیشتر نگران کنه و در مورد حاد بودن مشکل مطمئن تر شه. پس باید چیکار کرد؟ به من بگید کدومش درسته؟ آیا باید متناسب با روحیات طرف مقابل یکی از این دو رو انتخاب کرد یا کلا گفتن حقیقت همیشه درست ترین راهه؟ نمی دونم واقعا اگر کسی در چنین موضعی سکوت رو انتخاب کنه دلیلش چی می تونه باشه؟ آیا از عشق زیاده یا از خودخواهی و اینکه حس میکنه می تونه تنهایی این راه رو بره و به تو احتیاج نداره؟ واقعا کدومشه؟
این روزها این همش برام سواله که سکوت واقعا دلیلش چیه؟ اون می خواد تنهایی چی رو حل کنه؟

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

اوضاع خراب


اونروز داشتیم با همکارا در مورد نظام آموزشی جدید در دوره ابتدائی و کلاس شنا و ... صحبت می کردیم. که این چند ساله ی اخیر دیگه بچه های ابتدایی چیزی به اسم امتحان و استرس امتحان ندارند. راحت میرن و راحت میان و کلاسها متنوع و خلاق برگزار میشه و خلاصه اینکه بچه های امروزی با این اوضاع باید کلی هم از مدرسه رفتن استقبال کنند و این خیلی خوبه که دیگه بچه از همون سنین کودکی با این استرسهای مختلف کلاس و امتحان و ... دست و پنجه نرم نمیکنه.
اما با وجود تمام این تحسینات از نظام آموزشی جدید دو تا مشکل خاطر ما رو مکدر کرد. اول اینکه دیگه کنکور خیلی کمرنگ شده و ثبت نام دانشگاههای مختلف بدون کنکور و حتی بدون شرط معدل ما رو بیچاره کرده که گاهی می بینی دانشجوی عزیزی که نشسته سرکلاس در حد راهنمایی هم سواد نداره. (البته منظورم بعضی دانشجوهاست نه همه دانشجویان عزیز.کسی به دل نگیره). حالا از مکافات سروکله زدن با این اقشار که بگذریم بقول معروف یاد بدبختی های خودمون افتادیم که چقدر توی دوره ی ما استرس و تنش زیاد بود. چقدر برای امتحانات نهایی و ... با اون سن و سال اندک مارو زجر دادن. بعدشم که نوبت به کنکور رسید . اونم با اون همه متقاضی برای دانشگاهها. بعد که لیسانس گرفتیم دیدیم نه بابا از کار خبری نیست گفتیم ادامه تحصیل بدیم بلکه یه فرجی بشه. حالا اومدیم دانشگاه با این اوضاع کاری و با این وضع فجیع تدریس در دانشگاه اونم با اعمال شاقه. که تازه معلوم نیست بعدا این اوضاع بدتر از این نشه. خلاصه که داشتیم می گفتیم این همه سختی و بدبختی واسه متولدین دهه 60 که افزایش جمعیت اون دوره مارو به چه روزی انداخته که یکی از همکارا موضوع جالب و البته دردناک دیگری رو مطرح کرد که تابحال بهش فکر نکرده بودیم. اینکه بله متولدین دهه 60 در جریان باشن که با این اوضاع تورم و جمعیت و ... احتمالا در سالمندی دیگه کسی از عهده مخارج نگهداری ما بر نیاد و حتی خانه سالمندان هم با تراکم جمعیت روبرو باشه. بعد از اون هم در جریان باشید که احتمالا بعد از فوت هم زمین برای خاکسپاری پیدا نشه. نه که پیدا نشه . پیدا که میشه منتها با این قیمت های هنگفت و قبرهای چند طبقه و فروش نقد و اقساط و... و بچه های نسل ما که احتمالا زیاد هم عاطفی نخواهند بود ، خیالتونو راحت کنم که جنازه روی زمین می مونه. فکر می کنم باید مثل غیرمسلمانان جنازه سوزونده شه
!!!


۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

طعم عشق

کاش همه در عشقمون ساده و صادق باشیم. نمی خوام از عشفهای دروغین صحبت کنم. امروز روز خوبیه و من فقط می خوام از شیرینی عشق بگم. وقتی دو نفر عشق رو صادقانه با هم تقسیم می کنند. وقتی عشق رو با پاکی و راستی به هم نثار می کنند. وقتی توی دنیا براشون شخص دیگری وجود احساسی نداره. وقتی همه جوره با هم هستند و با هم راه میان. وقتی با محبت صادقانه بدون هیچ چشم داشتی (جز وفاداری) با هم می مونند و با قلبهای بی ریا هرکاری بتونند واسه هم می کنند. وقتی در کنار هم طعم خوشی ها و بدی های زندگی رو می چشند اون وقته که واقعا عشق لذتبخش میشه دیگه از اون زجرها و دردهای قصه های عاشقانه خبری نیست. فقط کافیه خودتون بخواین تا لذت این عشق رو با تمام وجودتون حس کنید و برای همیشه عشقتون رو حفظ کنید.
بذارید شما هم شیرینی عشق رو حس کنید.
اینم یک آهنگ زیبا از شهاب رمضان. دانلود کنید

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

مشغله

این روزها خیلی سرم شلوغه. به خیلی از کارهام درست نمیرسم . کلی کار دانشگاهی و قول همکاری با فلان استاد و فلان انجمن که واقعیتش بعضیاش رو از سر ناچاری قبول کردم و همینطور امتحانات میان ترم و تصحیح ورقه و سرو کله زدن با دانشجویان عزیز که متاسفانه گاهی از دستشون دیگه می خوام... به کارهای شخصیم زیاد نمی رسم. همینطور به این وبلاگ اما تا یک هفته دیگه اوضاع روبراه میشه . خب از کامنتهای پست قبل معلوم میشه که تقریبا همه نظرشون با اونچه که توی فکر من بود و توی بعضی کتابها خوندم یکیه. البته من همیشه اعتقادم بر اینه که گاهی نظراتی رو که توی کتابها می نویسند ممکنه خیلی هم درست نباشه اما در این مورد باید گفت واقعا اگر کسی در یک رابطه نسبت به طرفش هیچ حساسیت و تعصبی نداشته باشه قطعا در احساسش نسبت به اون شخص تردید داره و نمیشه گفت واقعا اون شخص رو دوست داره. البته بازم تاکید میکنم منظورم تعصب و غیرت نرمال و به جاست. از نظرات دوستان هم بسیار متشکرم امیدوارم بتونم به زودی موضوع جدیدی رو اینجا مطرح کنم. پیروز باشید.

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

عشقم رو با کسی شریک نمیشم

اول از تمام دوستان عزیزم که منو مورد لطفشون قرار دادن تشکر می کنم و امیدوارم که بتونم لطفشون رو جبران کنم.
امروز می خوام در مورد موضوعی بنویسم که چند روزه فکرم رو مشغول کرده.
یکی از دوستانم در مورد مسئله ای صحبت می کرد که کمی باورش یا هضمش برام مشکل بود. زیاد شنیدیم که مثلا میگن شوهرم یا دوست پسرم متعصبه.نسبت به من زیاد تعصب نشون میده و ... خب همه می دونیم تعصب اگر بی جا و زیاده از حد باشه همیشه یک امر آزاردهنده است. می دونیم که متاسفانه بعضی ها غیرت رو که واقعا از نظر من یک ویژگی مثبت هست با تعصب اشتباه میگیرند و تعصبشون رو میذارن رو حساب غیرت زیاد. البته اینم بگم غیرت مختص آقایون نیست٬خانمها هم نسبت به شریک زندگی و کسی که دوستش دارند غیرت دارند. که در مورد خانمها هم باز متاسفانه گاهی این غیرت با حسادت جاشو عوض میکنه.
اما الان بحث من در مورد تعصب و غیرت نیست .اتفاقا برعکس. می خوام در مورد قضیه ی کاملا عکس این صحبت کنم.اما نمی خوام اینجا سریع نتیجه گیری کنم میخوام نظر دوستان رو هم بدونم. نمی خوام بگم افراد متاهل٬ چون این دیگه واقعا برای من غیرقابل قبوله. اما در مورد کسانی که با شخصی رابطه ای نزدیک دارند و به قول خودشون عشقی توی زندگیشون دارند٬ اگر مردی یا زنی نسبت به همون عشقی که مدعی هست٬ به هیچ عنوان تعصبی نداشته باشه و هیچ حساسیتی از خودش نشون نده آیا به نظر شما این رو باید به چی تعبیر کرد؟ آیا درسته که اگر مردی خیلی راحت میتونه از کنار چنین قضیه ای بگذره یا زنی اصلا در مورد خیانت طرفش عکس العملی نشون نده و خیلی راحت با این قضیه کنار بیاد اسمش رو بذاریم تجدد گرایی و روشنفکری؟ آیا چنین شخصی می تونه مدعی بشه بخاطر اینکه طرفش رو خیلی دوست داره اونو کاملا آزاد میذاره و براش این قضیه اهمیتی نداره؟ چنین شخصی واقعا یک انسان روشنفکره ؟ و یا اینکه قضیه کلا چیز دیگست؟ اینکه چنین چیزی فرضا برای من در رابطه با عشقم اصلا اهمیتی نداشته باشه آیا من انسان متجدد و روشنفکر و بسیار عاشقی هستم و یا اینکه کلا این قضیه به این دلیل برام اهمیتی نداره چون اصلا کسی که مدعی هستم عشق منه ٬ خودش و وجودش برام اهمیتی نداره؟ کدوم یکی؟

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

متولد آبان


آبان ماهه و منم متولد آبان.ازخصوصیات متولدین آبان اینجا مطلب گذاشتم. در مورد خودم خیلی هاش صدق می کنه.هم خصوصیات مثبت و هم منفی.
"زن متولد آبان طناز و زيبا، خانه دار و گرم، حسود و انتقامجو، رازدار،‌ موقع شناس و در بعضي اوقات جاه طلب است. اگردخترمتولد آبان عاشق شما شد، بدانيد كه مردي برترهستید.او جذاب، مغرور و با اعتماد به نفس است، امايك نكته اساسي وجود دارد كه مي گويد: چرا مرد به دنيا نيامده ام.علاقه نهايي به اينكه كاش مرد به دنيا آمده بود چنان است كه هرگز خود را صد در صد زن نمي داند.به شما توصيه مي شود كه هر كار مي كنيد بكنيد اما به او توهين نكنيد. او در مقابل توهين و تحقير عكس العمل از خود نشان مي دهد. از كساني كه ندانسته به او توهين كرده اند، بپرسيد تا بدانيد كه شدت عكس العمل او در مقابل توهين آنها چه بوده است.
بیشتر زنان متولد آبان قشنگ، وسوسه انگیز و فریبا هستند.حتی زمانی که کاملاً ساکت هستند، چشمهای آنها با صدای بلند با شما سخن می گوید. آنقدر جذاب هستند که دوستان به دورشان جمع می شوند. او در قبال کسی که دوست دارد بسیار صادق و وفادار است. سعی کنید بر یکی از این دخترها غلبه کنید تاببینید که زندگی چگونه به روی شما لبخند می زند.


زن متولد آبان، به رغم برخي صفات مردانه اي كه دارد، كسي نيست كه از مشاهده ضعف در مرد چشم پوشي کند.او عاشق پول است، چه آن را يك ريال يك ريال جمع كند و چه هزار تومان هزار تومان خرج کند.درمورد خرج كردن، يك اصل را هرگز از ياد نمي برد و آن حفظ شخصيت در عرصه مسائل مالي و اقتصادي است به اين معني كه با وسواس مراقب است و اين استعداد در او وجود دارد كه هر روز ترقي بيشتري پيدا كند.

زن متولد آبان ماه به رنگهاي قرمز جگري، حنايي و بنفش علاقه فراوان دارد و سعي مي كند از اين رنگها در تزئين منزل استفاده کند."

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

عشق آزاد!

خیلی وقتها شنیدم که خانمها میگن آزاد نیستند.حتی بعضی خانمهایی که توی ایران هم زندگی نمی کنند میگن در انتخاب و عشق آزاد نیستند. واقعا برام جای سواله که کی می تونه جلوی آدم رو در این موارد بگیره؟ حتی از آقایون هم گاهی این رو شنیدم! ولی چرا این حرف رو می زنید؟
هر انسانی با وجود انسان بودنش آزاده٬ روح انسان آزاده٬ شما می تونید در انتخابتون آزاد باشید. ببنید من به مسائل اجتماعی کاری ندارم من دارم از آزادی احساستون حرف می زنم.شما دوستی که میگید حتی اختیار احساس خودتون رو ندارید! وقتی من به کسی علاقه داشته باشم٬ وقتی هم حسم و هم عقلم به من گواهی میده که کارم درسته پس دیگه حرفی نیست. دیگه هیچ کس نمی تونه جلوی احساس من رو بگیره. من به عنوان یک انسان حق دارم عاشق بشم و عشق بورزم. هیچ عاملی نمی تونه جلوی ابراز این عشق رو بگیره. البته این رو تاکید می کنم که باید هم احساس باشه و هم عقل. وگرنه ممکنه انسان به بیراهه بره و به اشتباه عشقش رو جایی و برای کسی ابراز کنه که شایستگی اون رو نداره. اما وقتی به انتخابتون ایمان داشتید٬ دیگه جای هیچ ترس و تردیدی نیست. هیچ نیرویی نباید جلوی ابراز عشق شما رو بگیره.مرد و زن هم نداره فقط باید این عشق درست ابراز بشه تا دیگه باز حرف و مشکلی برای مرد و زن بودن در نیاد. وقتی من عاشق بشم٬ وقتی کاملا به انتخابم مطمئن باشم خیلی راحت و بدون نگرانی از جانب دیگران به سمت اونچه که می خوام میرم. نه بهش نگید اعتماد به نفس زیادی. اگر شما این اعتماد به نفس رو ندارید مطمئن باشید که یه جای کارتون ایراد داره و خودتونم می دونید انتخابتون درست نیست و تردید می کنید. که اگه شما با خودتون صادق باشید و انتخابتون درست باشه دیگه جای تردیدی نمی مونه و مطمئن باشید شما هم این اعتماد به نفس رو خواهید داشت.
وقتی من بخوام و اراده کنم دیگه کی می تونه واسه من تعیین تکلیف کنه که باید احساسم و عشقم رو کجا خرج کنم؟ من به عنوان یک انسان با روحی آزاد٬ در انتخاب عشقم و کسی که قراره احساس و وجودم رو به پاش بریزم آزادم. من آزادم و تو رو در آزادی دوست دارم.

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

یک با یک برابر نیست!

میگن یک با یک برابره. یاد شعری افتادم که دوران کارشناسی توی مجله ریاضی چاپ کردیم. همیشه میگیم 1=1. اما اگه فرد انسان واحد سنجشمون باشه چی؟ بازم 1=1؟ آیا توی دنیای ما انسانی که با مکنت و شکوه زندگی میکنه با انسانی که هر روز ناله اش رو از شدت فقر میشنویم یکیه؟آیا یک انسان خوب و پاک با یک انسان رذل که همه از دستش عاصی هستند برابره؟ آیا تو دنیای ما اون آدمی که اون بالا نشسته با این آدمهایی که پایین دارند بهش سرتعظیم فرود میارن یکیه؟ آیا اینها با هم برابرند؟
واقعا اگر واحد سنجش انسان باشه بازم یک با یک برابره؟ برابر نیست یا ما خودمون نابرابرش کردیم
؟

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

عشق و خیانت

چه حالی بهتون دست میده اگه بفهمید همسرتون که اتفاقا خیلی هم بهتون ابراز علاقه می کنه، داره بهتون خیانت می کنه؟
من دیدم، چندین مورد هم دیدم که با همسرشون زندگی خیلی خوب و به ظاهر عاشقانه ای دارند. حتی چند مورد رو هم دیدم که همه زندگی اونها رو مثال می زنند و از اونها به عنوان لیلی و مجنون نام می برند، اما...
اما می بینی همین آقای مجنون یا همین خانم لیلی داره پشت پرده به اون یکی خیانت می کنه. از آقایی پرسیدم چرا؟ تو که با زنت خوبی مشکلی نداری. چرا بهش خیانت می کنی؟ میدونید چی گفت؟ گفت این خیانت نیست این عشقه!!!!!!!!
بله از نظر این آقا یا خیلی های دیگه که درگیر چنین قضیه ای هستند این عشقه و عاشق شدند. اونا اینطوری کارشون رو توجیه می کنند. اصلا بحث من سر اون کسانی که با همسرشون مشکل دارند نیست که البته اون هم نمیتونه توجیهی برای خیانت باشه. اما فعلا من میخوام از خائنینی حرف بزنم که اتفاقا با همسرشون رابطه خیلی خوبی هم دارند. من با چند نفرشون حرف زدم. اتفاقا تمام این اشخاصی که با وجود زندگی مشترک خوب، دارند به همسرشون خیانت می کنند در این مسئله اتفاق نظر داشتند که بله ما خب عاشق شدیم. عاشق شخص دوم. اتفاقا همسرمون رو هم دوست داریم ولی خب هرکی به جای خودش. مگه نمیشه آدم همزمان عاشق دو نفر باشه؟!!!!!!!!!
آخه این چه حرفیه. من قبول ندارم. به قول عزیزی که می گفت عشق یگانه است مگه میشه شما همزمان دونفر ساکن قلبتون باشن؟
از نظر من این افراد یا فقط انسانهای تنوع طلبی هستند و یا اینکه در باطن با همسرشون مشکل دارند و تظاهر به خوشبختی می کنند. غیر از این نمیشه باشه. انسانهای تنوع طلب هر چقدر هم همسر خوبی داشته باشند که از هر نظر اونها رو تامین کنه و هرچقدر هم ایده آل باشه ، بازهم اون شخص تنوع طلب مثل یک بیمار به دنبال تنوع میگرده. این افراد بیمار هستند و نیاز به مداوا دارند.البته اگرقابل مداوا باشه. و اما دسته دوم تصور من اینه که بخاطر مسائلی مثل جامعه، بچه و یا حتی مهریه سنگین از اینکه واقعا بخوان مشکلشون رو مطرح کنند و اعتراضی به زندگی داشته باشند ترجیح میدن خیلی آروم با این قضیه کنار بیان و برای طرفشون نقش بازی کنند و حتی ادای عشاق سینه چاک رو در زندگی مشترک در بیارند . این دسته واقعا انسانهای پست و بدبختی هستند که بجای تلاش برای به دست آوردن زندگی بهتر از این راه بی دردسر وارد میشن و توخیالشون هم کلی خودشون رو بخاطر این سیاستی که به خرج دادند، تحسین می کنند. خیانت این دسته به مراتب درد آورتره.این دسته به دو نوع خیانت دچار شدن که واقعا جای تاسف داره که با اینکار حتی دارند خودشونو هم گول میزنند. انسان برای خودش شخصیت داره، آزادی داره، پس چرا باید این کارو بکنه؟
آخه چرا واسه هم نقش بازی می کنید؟ اگر با همسرت مشکل داری، اگه نمیتونی هسرت رو دوست داشته باشی، اگه کس دیگه رو به همسرت ترجیح میدی خب ازش جدا شو. ازش جدا شو و برو دنبال دلت. اگه میگی اسمش عشقه و هوس نیست. آره اگه واقعا این دلتو نمیتونی یه افسار بهش بزنی که بعد ازدواج دنبال هرکی نره خب عزیز من ازدواج و تاهل به درد تو نمی خوره. از اولشم نباید ازدواج می کردی. لطفا روی بی بندوباری و بی مسئولیتی خودتون اسم عشق نذارید.

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

ویرانگران 2

انتهای کلاس یه پنجره داشت که رو به خیابون بود. آموزشگاه طبقه دوم چند تا مغازه بود. یعنی زیر کلاس مغازه ها واقع شده بودن.
محمد عزیز بدون اینکه اصلا به انتهای کلاس نگاه کنه اون دفتر حجیم رو برداشت و با سرعت به پشتش پرت کرد غافل از اینکه پنجره انتهای کلاس بازه. بله سررسید با قدرت از پنجره خارج شد و به پیاده رو سقوط کرد اما کجا؟ بر فرق سر یک مغازه دار بیچاره.
حسین سریع از جاش بلند شد و به طرف پنجره دوید تا از سرنوشت دفترریاضی باخبر بشه. بعد با سرعت باد بدون اینکه کلمه ای بگه، از کلاس خارج شد و به طرف خیابون رفت. محمد هم بلندشد وبه انتهای کلاس رفت و گویا با یک نگاه متوجه قضیه شده باشه آروم در حالیکه رنگش پریده بود اومد و سر جاش نشست. خب طبیعتا بقیه بچه ها هم دیگه سرجاشون بند نبودند و با تجمع جلوی پنجره معلوم شد که آقا محمد چه دسته گلی به آب داده. چند دقیقه بعد حسین درحالی که کلی هم عرق کرده بود با دفتر برگشت و گفت من بهش گفتم دفتر منه ولی محمد.x. پرتش کرد. اونم گفت بذار بیاد پایین خدمتش میرسم. حالا دیگه چشمای محمد از حدقه در اومده بود که چرا اسم منو گفتی...؟
راستش دیگه با این اوضاع با تمام جدیتم منم دیگه نمیتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم. طفلی محمد خیلی ترسیده بود. اولین بار بود میدیدم این بچه ی تخس اینطوری آروم تا آخر کلاس نشست.
تهدید اون آقای مغازه دار فقط یک شوخی بود اما درس عبرتی برای محمد شد که از اون به بعد دیگه شیطنت های بیجا نکنه چون بعد از این ماجرا خیلی آروم تر و منطقی تر شده بود.

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

ویرانگران 1

دانشجوی ارشد بودم و تو یک آموزشگاه تدریس میکردم. البته فقط مقطع سوم و پیش دانشگاهی. یک کلاس اول دبیرستان از پسرها بود که شلوغ بودند ( در حد تیم ملی ). دو هفته از شروع کلاس می گذشت و توی این مدت سه تا دبیر براشون رفته بود که هیچکدوم حریف این بچه های شیطون نشده بودن وبعد از یکی دو جلسه انصراف خود را از ادامه اداره کلاس اعلام کرده بودن. من نسبت به بقیه دبیرها کمی جدی تر بودم واسه همین مدیر آموزشگاه بهم این کلاس رو پیشنهاد کرد اما خب ما که کلاس سطح پایین نمیگرفتیم و واسه خودمون کلی کلاس گذاشتیم و قبول نکردیم.
خلاصه که چهارمین کاندیدا هم برای نبرد سخت با تارزان های اون کلاس پا پیش گذاشت. ایشون یک خانم بود هم سن و سال خود من. ما هم با مدیر بیرون کلاس منتظر اتمام جلسه و نتیجه بودیم. اما هنوز نیم ساعت از شروع کلاس نگذشته بود که در کلاس به شدت باز شد و معلم فداکار با چشم گریان از کلاس بیرون اومد و ماژیک رو کوبید جلوی مدیر و گفت من دیگه نمیام این آموزشگاه. خدارو شکر قبلی ها فقط گفته بودن دیگه این کلاس رو نمیان نه آموزشگاه. گویا بچه ها توی تخته پاک کن سوزن فرو کرده بودند و تا ابن بنده خدا بعد از صحبتهای اولیه و اتمام حجت ها میره تخته رو پاک کنه....
دیگه اینجا بود که مدیر گفت باید این کلاس رو بری و اگر تو هم نتونستی حریفشون بشی دیگه کلاس رو کنسل می کنیم.خب ظاهرا چاره ای نبود و ما هم بالاخره قبول کردیم البته با تجهیزات و ایمنی لازم. مثلا تخته پاک کن و ماژیک و ... قبل از ورود من داخل کلاس نمی رفت و من خودم می بردم کلاس. جلسه اول دیدیم سردسته این ویرانگران یک آقای ته کلاسی بود که با وجود سن کمش یه نود کیلویی وزن داشت. مدام مبایلش روشن بود و آهنگ... منم مبایلشو ازش گرفتم. باز هم شلوغ میکرد و حرف گوش نمیداد ما هم همون جلسه مادرمحترمه را خواستیم و گفتیم شرمنده شازده دیگه نمیتونه بیاد کلاس و عذرشو خواستیم. با رفتن این آقا کمی اوضاع بهترشد. محمد زرنگ ترین دانش آموز کلاس بود اما اون هم در شیطنت واسه خودش یلی بود. ما هم سعی میکردیم به هیچ وجه از موضع ضعف وارد نشیم و با وجود اینکه نیمی از وقت کلاس صرف ساکت کردن و جداکردن دعواهای بینشون میشد کم نیاوردیم و ادامه دادیم. چند جلسه گذشت شیطنتها دیگه کمتر شده بود و کم کم بچه ها جذب درس شده بودند بخصوص که من سعی میکردم گاهی از بازی و ریاضی هم در کلاس استفاده کنم. اما محمد هنوز هم به اعتبار اینکه باهوش تر بود توجه زیادی به درس نمیکرد.
یک روز داشتم رو تخته چیزی مینوشتم و پشتم به بچه ها بود که متوجه شدم محمد که همیشه ردیف اول هم می نشست با بغل دستیش حسین به شوخی گلاویز شده و تا برگشتم دیدم آقا محمد به سرعت دفتر حسین رو که یک سررسید محکم و سنگین بود بدون اینکه حتی برگرده، برداشت و به پشت سرش پرتاب کرد.
فکر میکنید چه اتفاقی افتاد؟
(ادامه در پست بعدی)

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

تغییر موضع

می خوام از این به بعد اینجا گاهی هم در مورد موضوعاتی غیر از موضوعات اجتماعی بنویسم مثلا شاید بعضی از خاطرات یا حتی دل نوشته. اگر هم دوستان عزیزی که بهم سر میزنند موضوع خاصی مد نظرشون هست خوشحال میشم اگر در قسمت نظرات برام بنویسند.
مرسی . زری

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

بازم طلاق

هفته پیش یکی از دانشجوهام بهم زنگ زد.( صدبار به این مسئول آموزش گفتم شماره منو به دانشجوها ندید ولی مثل اینکه فایده نداره باید طور دیگه بهش بگم. ) حالا از این کار آقای مسئول آموزش که بگذریم یکی از دانشجوهای خانم بود. خب همین که دانشجو به استاد زنگ میزنه معلومه واسه چی. گرفتن نمره واسه واحد ترم تابستون که هفته پیش قرار بود نمره ها رو رد کنم. گفتم لابد اینم میخواد کلی بهانه کار و گرفتاری و زندگی بیاره تا بلکه دلم بسوزه و بهش نمره بدم اما معمولا آقایون مدام بهانه ی کار و زندگی رو میارن، اینکه یه دختر جوون بود!
یکم که صحبت کرد دیدم قضیه فرق می کنه. می گفت همون روز امتحان با شوهرش دادگاه داشته واسه طلاق. خدای من بازم طلاق. یکی از دوستای نزدیکمم در حال طلاقه. یکی از آشنایان هم همینطور. با شناختی که توی جلسات کلاس ازش پیدا کردم قطعا حرفش درست بود. در ضمن فکر نمیکنم کسی بخاطر نمره بخواد چنین دروغی بگه اونم یه دختری که چند ماه بیشتر نبود عقد کرده بود. نمیدونستم باید بهش چی بگم. یعنی میدونستم اما به عنوان یک استاد اونم استاد درس ریاضی نمی دونستم باید چی می گفتم. واسه همین فقط گفتم باید ببینم برگه ات در چه حدی هست و اینکه امیدوارم مشکلت حل بشه. شاید خیلی حرفها داشتم که بگم اما ترجیح دادم اصلا وارد قضیه نشم که البته کار درستی هم هست. شاید اگر استاد دروس عمومی و اجتماعی بودم عکس العملم فرق می کرد. ولی واقعا متاثر شدم. این موردها کم نیست. یک دختر اونم تو این سن کم چرا باید مطلقه بشه؟ حالا اینکه بعد طلاق توی جامعه با چه مشکلاتی روبرو خواهد شد بماند، اما همین ضربه روحی که بهش وارد میشه... واقعا جای تاسفه. جای تاسفه که این روزها در جامعه ما اینقدر آمار طلاق بالا رفته. درسته که در بعضی ازدواج ها رفتن و کندن خیلی بهتر از موندن و له شدن در یک زندگی نابسامان هست اما اصلا چرا باید کار به اینجا بکشه. چرا وقت انتخاب کمی بیشتر دقت نمی کنیم. حرفم بیشتر با پدر و مادرهاست. شما پدر و مادر عزیز، شما که تجربه ات بیشتره شما که سردو گرم رو چشیدی چرا بیشتر دقت نمی کنی. آخه یه دختر 20 ساله یا یه پسر 23 ساله شاید عاقل باشه ولی تجربه نداره . واسه ازدواج هردوش لازمه. اگه اون جوون و بی تجربه است شما چرا کمک نمی کنی که درست تر انتخاب کنه؟
ما وقتی میخوایم یه لباس بخریم کلی براش وسواس به خرج میدیم اما برای ازدواج که مهمترین انتخاب زندگیمون هست چقدر وسواس به خرج میدیم؟ آیا فقط هدف شوهرکردنه که جلوی دوستامون کم نیاریم یا فقط زن گرفتن که فکر کنیم اینطوری دیگه مرد شدیم؟ دوست عزیز، ازدواج یک باید نیست. اگه قراره ازدواجی باشه باید درست و آگاهانه باشه، پس لطفا چشماتو بیشتر باز کن .

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

دوست پسر

این پست رو به عنوان یک توصیه در نظر بگیرید. همه میدونیم این روزها توی جامعه یک چیزهایی هست که بنا به عرف و دین ما ناپسنده. کسی زیاد در موردش صحبت نمیکنه، کسی به روی خودش نمیاره، ولی همه میدونیم که هست و نمیشه انکارش کرد. بله. رابطه با جنس مخالف. خود شما یه نگاهی به اطرافتون بندازید. فکر می کنید چند در صد از افراد در سنین جوانی درگیر رابطه با جنس مخالف هستند؟ من الان نمی خوام در مورد قصد و نیت یک رابطه حرف بزنم. می خوام در مورد نحوه این رابطه بگم. خیلی از افراد چنین روابطی رو تجربه کردن. حالا یکی کمتر یکی بیشتر. بعضی ها در موردش صحبت می کنند اما اکثرا اصلا حاضر نیستند حتی کسی بفهمه که اونها هم این تجربه رو دارند. ببینید در یک رابطه با جنس مخالف رده بندی داریم. یکی فقط در حد متعارف و ساده با طرفش پیش میره. یکی صمیمی تر میشه و کمی بیشتر به هم نزدیک میشن وگاهی هم همین صمیمیت باعث بروز عطشی در دو طرف برای نزدیکتر شدن، میشه. بعضی هام که از همون اول تکلیفشون معلومه و در رابطشون هیچ حد و مرزی قائل نمی شن که من به این دسته هم فعلا کاری ندارم. می خوام در مورد دسته دوم صحبت کنم. از دوستان هم می خوام اگر مطلب یا تجربه آموزنده ای در این مورد دارند در قسمت نظرات بذارند تا همه استفاده کنند. من اینجا نظر خودم رو می نویسم.معمولا در چنین روابطی دختر خانمها برای ارضای عاطفی وارد رابطه با جنس مخالف می شن. البته بعضی آقایون هم به همین خاطر وارد رابطه می شن. اینکه هر انسانی نیاز به توجه، محبت کردن و عشق ورزیدن داره شکی نیست. خب دو نفر به هم نزدیک می شن و بعد از مدتی صمیمیت بین اونها حاکم میشه. ببینید وقتی صمیمیت از یک حدی گذشت، ناخودآگاه دو طرف کششی غریزی نسبت به جسم همدیگه پیدا می کنند. حالا آقایون زودتر نسبت به این حس پاسخ میدن و خانمها دیرتر، چون کلا سیستم مردها و زن ها با هم متفاوته. شاید برای خانمها بیشتر جنبه عاطفی مطرح باشه اما معمولا در اقایون جنبه عاطفی و جنسی در یک سطح هست. اما شما خانم عزیز، وقتی به یک مرد نزدیک شدی و صمیمیت رو بیشتر کردید و بقول معروف حتی با حرفهائی که بینتون رد و بدل میشه وارد حریم خصوصی اون شخص شدی، دیگه اون کشش حسی اجتناب ناپذیره. من میگم چرا همش داریم میگیم ازفلان خانم سوء استفاده شد؟ خب توی یک رابطه دوستی معمولا همه چی دو طرفه است. شما اگر از یک حدی بیشتر جلو رفتید دیگه از یک مرد که احساس نیاز و غریزه اش بیشتر هست، چه انتظاری داری؟ اگر یک خانم در یک رابطه برای خودش حریمی قائل بشه دیگه هیچ وقت کار به اونجا نمی کشه که بگی اون آقا می خواست از من سوء استفاده کنه. چون وقتی صمیمیت از یک مرزی گذشت دیگه اون کشش حسی به جسم هم اجتناب ناپذیره، مگر در مواردی نادر که دختر و پسر هر دو به یک بلوغ فکری و کمال اجتماعی رسیده باشند که معمولا در سنین کمتر از 30 کمتر دیده میشه که البته اون هم جای کلی بحث داره که خب بهرحال تکلیف اون نیاز پس چی میشه؟.خلاصة کلام اینکه همش شعار ندیم که از ما سوء استفاده شد. نه عزیزمن، شما خودت سرمنشاء این سوء استفاده شدی. یکم به رفتار گذشته ات با اون شخص فکر کن ببین کجا خطا رفتی که حالا رسیدی به اینجا ؟

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

کدوم یکی؟ سنتی یا...

یکی از زندگیش راضی نیست میگه چون سنتی ازدواج کردم، انتخاب خودم نبود ، نتونستم خوب بشناسمش و یا ... یکی میگه زندگی فلانی دوام نداشت چون قبل ازدواج با هم دوست بودن و اینطور ازدواجها دوام نداره و .... کدومش درسته؟
چرا ما فقط بلدیم شعار بدیم؟ چرا دنبال ریشه های مشکل نیستیم؟ سنتی یا غیر سنتی چه ربطی به دوام زندگی داره؟ شما که میگی چون سنتی بوده راضی نیستم، مگه خود جنابعالی همراه مادر محترمه نرفتید و طرف رو نپسندیدی؟ یا شما خانمی که داشتی سر سفره عقد با صدای بلند بله می گفتی مگه این خودت نبودی که با دوبار دیدن طرف سریع تصمیم گرفتی و بله گفتی؟ یا شما، شما که یک سال با طرف رفتی و اومدی و گشتی، مگه عیبهاشو ندیدی که باز ادامه دادی؟ دیدی ولی با خودت چی فکر کردی؟گفتی عیبی نداره فعلا فقط یه اسم بره تو شناسنامه بعد به بقیه اش فکر میکنم؟ یعنی چی؟ چرا داریم خودمون رو توجیه می کنیم؟
میدونم متاسفانه تو ایران بعضی ازدواجهای سنتی بخصوص در خانواده های متعصب که حتی توانایی یک تحقیق جامع و کامل رو هم ندارند، آدم رو محدود میکنه و جلوی شناخت کافی رو میگیره ولی ما خودمون چرا باید عجله کنیم؟ با همین روش سنتی هم با گذشت زمان میشه شناخت بهتری پیدا کرد. خیلی از موارد سنتی خوب و ایده آل پیش میاد . خیلی از آشنایی های غیر سنتی هم عاقبت خوبی داره. از نظر من مهم نیست شروع آشنایی از کجا و چطور بوده. یکی رو خانواده ها معرفی می کنند، یکی تو محل کار آشنا میشه، یکی تو دانشگاه یا حتی یکی از طریق اینترنت و.. آره چه اشکالی داره. نحوه شروع آشنایی مهم نیست. بهرحال دو نفر ممکنه به هر طریقی سر راه هم قرار بگیرن این مهم نیست. آره توی رسانه های ما تبلیغات به شکلی هست که آشنایی ها رو از هر طریقی جز با پادرمیانی خانواده ها تقبیح کرده و غلط جلوه داده و حتی خیلی جاها دیدیم که درصد شگفت آوری از طلاق را به ازدواج های غیر سنتی اختصاص دادن. اما من میگم اینها مبالغه است. برید توی دادگاه خانواده ببینید. یکی غیر سنتی ازدواج کرده و کارش به جدایی کشیده ، بغل دستیش سنتی. اصلا نمیشه گفت کدوم درسته کدوم غلط . غلط اینه که ما نمی ذاریم شناختمون کامل بشه و سریع تصمیم می گیریم و یا حتی طرف رو میشناسیم و می دونیم فلان مشکل رو داره که بعدها کنار اومدن باهاش مشکله ولی بازم ادامه میدیم.
حرف من اینه، چه سنتی چه غیر سنتی ، باید برای شناخت وقت بذاریم. باید شناخت در حدی که برای شروع زندگی لازمه حاصل شه. ( دارم میگم لازم نه کافی چون بهرحال تا قبل از شروع زندگی نمیشه خیلی چیزها رو از طرف فهمید).اول بشناسیم بعد تصمیم بگیریم. یه تصمیم درست.

۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

بازی نکن

اول از همه خدمت کسانی که براشون سوء تفاهم پیش اومده عرض کنم که من نه قصد جبهه گرفتن در مقابل آقایون رو دارم و نه می خوام فقط خانمها را محق جلوه بدم. شاید یکی دو تا از نوشته هام طوری بوده که ایجاد سوء تفاهم کرده اما منظور من از این نوشته ها فقط خانمها و یا آقایون نبوده. علت اینکه بیشتر در مثالهام خانمها رو جانب حق گرفتم این بوده که خب همه میدونیم خانمها در این زمینه درصد بیشتری دارند و کمتر کسی به فکر حقوق اونهاست حتی خودشون. بهرحال تاکید می کنم نوشته های من در اینجا کلی است و مرد و زن نداره. امیدوارم دیگه سوء تعبیر نشه.
موضوعی که گاهی در بعضی روابط دیده میشه، می بینیم که دو نفر مدتها با هم هستند، با هم وقت می گذرونند حتی به هم محبت می کنند اما محبتشون به دل نمیشینه. متعجبم که چطور بازم حاضر میشن به این رابطه ادامه بدن؟ یکی به طرفش محبت می کنه ، دوست داشتن رو به زبون میاره و اعمال و رفتارش هم این رو شاید تصدیق کنه اما آدمی که کمی حواسش جمع باشه می فهمه که این محبت مصنوعیه. ظاهریه.
واقعا برام سواله چرا؟ رابطه ای رو دیدم که دو نفر مدتها با هم بودند. خیلی هم به ظاهر به هم محبت می کردند اما کاملا مشخص بود که این محبت، قلبی نیست. نمی دونم آیا در یک رابطه چیزی به اسم محظوریت چه معنی میده؟ از نظر من در یک رابطه عاطفی اصلا نباید چنین چیزی مطرح باشه.
شما آقا و یا خانم عزیز اگه واقعا و قلبا نمی تونی طرفت رو دوست داشته باشی نیازی نیست نقش بازی کنی. همون لحظه که فهمیدی نمی تونی اونو واقعا دوست داشته باشی ، همین که فهمیدی اون کسی نیست که می خواستی، همونجا رابطه رو تموم کن. مطمئن باش طرفت نه نیازی به ترحم و محبت مصنوعی داره و نه یک رابطه عاطفی می تونه با رودربایستی پیش بره و نه اینکه با ادامه ی رابطه قراره معجزه ای رخ بده و احساس تو دگرگون بشه. مطمئن باش طرفت وقتی به چشمات نگاه می کنه، وقتی لبخندهای مصنوعی تو رو می بینه می فهمه. می فهمه که این عشق نیست که داری ابراز می کنی فقط یک بازیه و همیشه یک علامت سوال آزاردهنده تو ذهنش هست که چرا؟ دلیل این بازیگری چیه.
نه عزیزمن، برای هم نقش بازی نکنید. شاید شمائی که این بازی رو میکنی برای خودت دلیلی داری. شاید احساس نیاز به حفظ رابطه، شاید احساس ترحم به طرف و یا چیز دیگه، ولی هر چی هست اصلا چیز با ارزشی نیست.
مطمئن باشید اگر صادقانه رابطه رو تموم کنید طرفتون بیشتر راضی خواهد بود تا اینکه بعد از مدتها گذشت زمان ( و قطعا ایجاد وابستگی که اجتناب ناپذیر هم هست ) متوجه بشه که دلیل اون محبتهای مصنوعی چی بوده.
اگر درگیر چنین مسئله ای هستید همین امروز اقدام کنید و موضوع رو منطقی و صادقانه با طرفتون در میان بذارید که امروز بهتر از فرداست
.

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

تو عاشقی؟

این روزها خیلی ها دم از عاشقی می زنند ، اما آیا واقعا چند درصد از این افراد عاشقند یا حتی اصلا معنی واقعی عشق رو می دونند؟
خیلی از ما عشق رو با عادت و گاهی با نیاز اشتباه می گیریم، شایدم خودمون فرقش رو می دونیم اما دلمون می خواد وانمود کنیم که عاشقیم. دو نفر وقتی یه مدت با هم هستند وقتی به هم محبت می کنند و وقتشون رو با هم می گذرونند ناخودآگاه به هم عادت می کنند، به بودن با هم عادت می کنند. گاهی هم وقتی کسی با دیگری نیازهای عاطفی و روحی و گاهاً نیازهای جسمی رو رفع می کنه دیگه می ترسه از اینکه اونو از دست بده . این نیاز اونو وادار می کنه که به هر کاری دست بزنه و به هر حیله ای متوسل بشه که طرف رو نگه داره که نره که بمونه، پس میگه من عاشق تو هستم. نمی دونم اینها فرق این دو رو نمیدونند یا میدونند و می خواهند از این شگرد برای حفظ رابطه استفاده کنند؟
خوب فکر کنید، لاأقل با خودتون صادق باشید ببینید آیا شما عاشقید یا دچار عادت شدید یا از روی نیاز دارید برای حفظ رابطه دم از عشق می زنید؟
اگر تو چند روز طرف رو ندیدی و وقتت رو با کس دیگه گذروندی و هیچ احساس دلتنگی و احساس بدی نداشتی، اگه وقتی سرگرمی خوبی داشتی جای خالی اونو حس نکردی، عزیزمن تو عاشق نیستی. مگه میشه تو عاشق اون باشی اما وقتت رو با کس دیگه بگذرونی؟ مگه میشه عاشق باشی اما با چند هفته ندیدن اون، دیگه احساس وابستگی بهش نداشته باشی؟ چطوری میشه؟ عاشقها شبها به یاد هم چشم روهم میگذارند اما تو وقتی از گردش با دوستات برگشتی با خستگی بخوابی و حتی حال اونو هم نپرسی؟ این چه عشقیه که فقط موقع تنهایی یاد اون میفتی؟ آره ما به هم محبت می کنیم، اگر فرصتی شد با هم وقت میگذرونیم، اگر نیازی بود و تونستیم برای هم رفع می کنیم، اما تو با دوستان معمولیت هم همین رفتارو می کنی، آیا هیچ وقت میگی عاشق اونها هستی؟
نه عزیزمن شما دارید خودتون رو گول می زنید به دو دلیل. اول اینکه انسان بطور ناخودآگاه در وجودش این حس که همیشه به دنبال عشق باشه هست. دوم اینکه در رابطه با جنس مخالف گاهی این احساس نیاز هست که ما رو مجبور می کنه با اینکه خودمون به این مسئله علم داریم، دروغ بگیم و تظاهر کنیم. تظاهر کنیم که عاشقیم.
آره عاشقی که با بازی کلمات باشه راحته گفتنش زحمتی نداره. اما شمائی که ادعای عشق می کنی برای عشقت چیکار کردی، چه کاری کردی که ازش انتظار جبران نداشته باشی؟ چقدر باهاش صادق بودی؟ اگر مشکلی پیش بیاد چقدر حاضری هنوزم پاش بایستی؟ چقدر مردی که جلوی بقیه سینه سپر کنی و بگی این عشق منه؟
نه عزیزمن اگر اینطور نیست تو عاشق نیستی یا عادت کردی یا فقط برای رفع نیازت می خوای به اسم عشق، رابطه رو حفظ کنی.

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

بلندشو تو میتونی

دوستی رو دیدم که هنوز عزادار اتفاقی بود که سالها از اون گذشته بود . دنیا رو برای خودش کرده بود قفس و از کل دنیا فقط همون گوشه ی اتاقی رو میدید که روزها اونجا کز می کرد و شبها اشک می ریخت . ولی مگه میشه ؟ مگه میشه کسی بره و تو هم دنبالش بری ؟ مگه میشه زمین بخوری و تا ابد زمین گیر بشی ؟
می دونم هستن ، هستن کسانی که تا ابد زمین گیر میشن ، اما تو چرا باید اینطوری باشی ؟ وقتی کسی میره ، یا وقتی دنیا عزیزی رو از ما میگیره، مگه میشه زندگی رو تعطیل کرد ؟ می بینید که هنوز هم زنده ها هستند، هنوز هوا هست ، هنوز پرنده پرواز می کنه و هنوز تمام کائنات در تکاپو هستند .
آره سخته ، خیلی سخته . از دست دادن سخته ، زمین خوردن هم سخته اما باید ادامه داد . مگه شما می تونید کسی رو که بعد از این اتفاقات به زندگیش ادامه میده به خیانت و سنگدلی و ... محکوم کنید ، شما با چه قانونی چنین حکمی صادر می کنید ؟
نگید من بدبختم من بدشانسم . برای همه ممکنه اتفاق بیفته . روزی من عزیزترینم رو از دست دادم . روزی هم بود که شاید تو زندگیم زمین خوردم ، اما من بلند شدم . با همون تن زخمی بلند شدم و راه افتادم . راه افتادم تا به اونی که باید ، برسم . زندگی رو تعطیل نکردم چون من چه بخوام چه نخوام روزها می گذره و زندگی در جریانه .
توئی که میگی دیگه نمی تونم ادامه بدم ، توئی که تمام نا امیدی دنیا بهت چیره شده ، چرا باور نداری که زندگی هست و تو زنده ای و باید زندگی کنی . باور کنی که باید همونطور که دلت می خواد زندگی کنی .
اگه توی زندگیت شکست خوردی ، اگه ضربه خوردی ، اگه بدی و ظلم دیدی ، عزیزمن چرا باید زیربار این مشکلات خودتو خم کنی ؟ تو میتونی بلند شی ، میتونی بلند شی و راه بیفتی حتی اگه اول راه پاهات می لرزه ، اگه تعادل کامل نداری ولی میتونی جلو بری . راه بیفت و کم کم پاهاتو محکم کن . حتی قدمها تو محکم تر از گذشته بردار . اگه فکر می کنی بی عدالتی شده ، اگه فکر می کنی ظلمی شده و تو حقت از زندگی این نبوده پس راه بیفت . راه بیفت و حقت رو از زندگی بگیر . بلند شو

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

حواستو جمع کن

همه میدونیم ازدواجهای بدون شناخت ، اکثرا ناموفق و نافرجام هست . مسلما ازدواج باید با شناخت باشه . اما شناخت تا کی و تا چه حد ؟
وقتی با کسی آشنا میشیم و یا وارد یک رابطه میشیم آیا نیازی هست که شما یک سال ، دو سال یا بیشتر وقت و انرژی و زندگیتون رو صرف کسی بکنید که هیچ تعهدی نسبت به همدیگه ندارید؟
زیاد دیدیم روابطی که به قصد شناخت شروع میشه اما سالها طول میکشه و آخرش هم به هیچ چیز جدی ختم نمیشه . حرفم اینه ، عزیز من شما مگه چقدر وقت لازم داری طرفت رو بشناسی یا اون چقدر وقت میخواد شریک آینده زندگیشو بشناسه؟ من فکر نمیکنم شناخت در کمتر از 3 ماه صورت بگیره اما فکرم نمیکنم بیشتر از 8 ماه زمان لازم داشته باشه . شما توی این مدت میتونید طرف رو بشناسید و با شرایط زندگیش و روحیاتش تا حدی که برای شروع زندگی ضرورت داره آشنا بشید .
من زیاد به سوء استفاده از خانمها در یک رابطه اعتقاد ندارم چرا که خود یک خانم معمولا با میل خودش وارد یک رابطه میشه اما هدفها متفاوته . 95% خانمها در شروع یک رابطه به قصد ازدواج و پیدا کردن کسی برای تکمیل زندگی ، وارد میشن . اما بعکس شاید این فقط شامل 10% از آقایون بشه .
حالا زمان میگذره و شناخت صورت میگیره . اگر شناخت پیدا کردید و دیدید مناسب هم نیستید خب به سلامت ، اما اگر مناسب هم بودید حالا دیگه وقتشه رابطه رسمی بشه .
میگن خب ما خواستیم ، اون آقا گفت هنوز زوده ، شرایطش نیست یا بهانه ی دیگه . آخه عزیز من این چه حرفیه این آقا از اول هم که با شما وارد رابطه شده ، از همون اول قصد ازدواج نداشته ، از اول هم فقط به چشم سرگرمی به شما نگاه کرده چرا که اگه شرایطی جور نیست همون اول آشنایی هم نبوده پس چرا وارد رابطه شده ؟
شاید بگن عزیزم من که به شما صدمه ای نمیزنم ، آره چون از نظر آقایون صدمه ، شاید فقط شامل صدمات جسمی و مادی میشه . اما صدمه روحی چطور؟ آیا صدمه روحی هم نمیزنه ؟ آیا شخصیت شما در یک رابطه ای که دیگه میدونید ادامه اش فقط ممکنه منجر به صدمات بیشتر و بی بندوباری بشه ، آیا زیر سوال نمیره ؟
عزیز من قدر خودتو بدون . تو هیچ نیازی نداری محبتت رو ، عشقت رو و انرژی خودت رو صرف رابطه ای کنی که تنها تورو تهی میکنه . تنها تورو خالی از انرژی میکنه . درست فکر کنید . یک رابطه رو فقط تا حدی ادامه بدید که برای شناخت ضرورت داره ، بعد از اون اگه رابطه جدی و رسمی نشد و طرف بهانه گرفت مطمئن باشید هیچ وقت نمی تونه یک مرد قابل اعتماد برای شما باشه .
مرسی

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

مرد یا زن ؟

خیلی وقتها خیلی جاها می شنویم که کسی بهمون میگه اگه فلانی این کارو کرد عیبی نداره اون مرده اما شما نکنی بده ، شما خانمی واسه خانمها بده . جمله ای که گاه و بیگاه می شنویم . حتی این جمله رو از اکثر خانمها هم من شنیدم . نظرتون چیه؟
من خیلی در موردش فکر کردم . همین جمله ی بی معنی باعث شده خیلی از خانمها استعدادهایی رو که دارند نادیده بگیرند . چرا چون مثلا یه پدر بی سواد واسه دخترش شوهر انتخاب میکنه و نمیذاره دختر خودش طرف رو بشناسه یا مثلا یه مادر نادان می ترسه از اینکه دخترش چند کیلومتر بره اونطرف تر درس بخونه ، یا اگه یه دختر اومد تو جامعه از خودش و حقش دفاع کنه همه لبشون رو گاز میگیرند که وای دیدی چه دخترفلان و بهمانی بود و غیره و غیره .
از خانمی پرسیدم چرا شدی این . چرا اینقدر بدبخت و بی اراده هستی میگه همیشه سعی کردند تو ذهنمون این رو جا بدن . اینکه من یک زنم و نمیتونم . آیا واقعا همینه؟
نه عزیز من ، مگه اینهمه زن موفق زن نبودند مگه اینهمه مادرایی رو ندیدیم که تک و تنها بهترین بچه ها رو بار آوردند . من میگم شما اگه چنین تفکری داری اشکال از خودته . اگه اون جملات بی معنی و پوچ رو می شنوی و ذره ای در توان خودت شک کردی خودت مشکل داری . تو وجود خودت .
کی گفته اگه مردی کار اشتباهی انجام داد قبح مسئله کمتره نه من قبول نمی کنم .من حرف بی معنی و بی منطق قبول نمی کنم .
کی میگه ما توی جامعه ای هستیم که محدودیم . کی گفته اینجا زنها نمیتونند سری بلند کنند و بگن ما هم هستیم . نه عزیز من ، شما قبل از جامعه باید خودت باور کنی که هستی و میتونی . مگه جامعه چیه ؟ غیر از اینه که این جامعه ای که همه ی ندونم کاریمون رو میندازیم گردن اون ، همین جامعه ترکیبی از خود ما و باورهای خود ماست ؟
آره منم این جملات رو زیاد شنیدم اما من هیچ چیزی رو بدون منطق قبول نمیکنم . درسته مرد و زن با هم متفاوتند اما هیچ یک بر دیگری برتری نداره تنها قدرتی که مردها نسبت به زنها دارند قدرت جسمی و بدنی اونهاست . درست فکر کنید می بینید که کوچکترین برتری دیگه ای در مردها دیده نمیشه . این هم که جای نگرانی نداره شما برای جبرانش از هر وسیله نقلیه ای میتونید استفاده کنید . نمیخوام به کسی توهین بشه اما ما باید قبل از دیگران خودمون رو باور کنیم . لطفا هیچوقت از موضع ضعف وارد نشید چون اینطوری هم به اونچه که لیاقتتون هست نمی رسید هم زمینه رو برای سوء استفاده دیگران فراهم کردید . مرسی



۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

عشق دوران کودکی

امروز تو کوچه دیدمش . یک آشنای غریبه . فقط یک سلام کردیم و رد شدیم . اون کی بود؟ عشق دوران کودکی . با هم همبازی بودیم . چند سال از من بزرگتر بود . اون پسر خیلی شیطونی بود و من دختری باهوش و حساس. نمیدونم چرا تو اون عالم بچگی همیشه احساس میکردم عاشقشم . شاید اون موقع درک درستی از عشق نداشتم اما دوستش داشتم . این نیازی که آدم همیشه دلش میخواد کسی باشه که بهش عشق بورزه تو همون دوران کودکی هم در بعضی ها شدیده . البته اون فقط یک عشق کودکانه بود . یک حس درونی بچگانه . مثل دوست داشتن اسباب بازیهامون . خیلی پر انرژی بود کمی هم تپل و برای من مظهر یک مرد قوی بود. اما وقتی بزرگتر شدیم من که رفتم دبیرستان اون رفته بود سربازی . تازه با کلی واسطه تونسته بودند اخراجش از مدرسه رو بخاطربی انضباطیش , ماستمالی کنند و دیپلم بگیره . تو دوران دبیرستان هنوزم برام مظهر یک مرد قوی بود اما کم کم برام کمرنگ شد . من رفتم دانشگاه اونم رفت سراغ کار آزاد . البته کار جدی که نه چون اصلا نیاز مالی نداشت . میدیدم که حالا شخصیتمون , موقعیت اجتماعیمون خیلی متفاوته . من ادامه تحصیل دادم . کم کم اونقدر فاصلمون زیاد شد که حالا که همو میبینیم فقط یک سلام خشک و خالی .
حالا که خوب فکر میکنم میبینم چقدر اون عشقهای کودکانه گاهی مسخره و بی معنی است و چه راحت فراموش میشه . اما شاید همون عشقی که تو سنین 6 تا 9 سالگی پا میگیره بعدها بطور ناخودآگاه روی انتخاب زندگی تاثیر میذاره . میگم شاید چون مطمئن نیستم . من نسبت به اون حتی ذره ای احساس تو دلم نمونده بود اما وقتی 3 سال پیش کسی رو برای زندگی انتخاب کردم که خیلی به اون شباهت داشت ....
نمیدونم شاید همون علایق کودکی تاثیر گذاشت و من مردی رو انتخاب کردم که مناسب هم نبودیم . فقط اونم یک مرد خوش تیپ پولدار بود که میشد مظهر جاه طلبی باشه . اما خیلی زود فهمیدم راهی که رفتم اشتباست . ولی چرا اونموقع اون انتخاب رو کردم ؟ شاید بخاطر شرایط بود اما اون ذهنیت کودکی هم بی تاثیر نبوده . البته هنوزم توی معیارهام یک مرد قوی تو ذهنم هست . شاید بخندید ولی هست . منتها کلی معیار دیگم بهش اضافه شده . بگذریم . ولی کاش ,
کاش همه چی مثل دوران کودکی راحت میگذشت و میشد راحت همه چی رو فراموش کرد .
" بچه که بودیم دخترا عاشق عروسک بودن و پسرا عاشق مردهای قوی ......بزرگ که شدیم دخترا عاشق مردای قوی شدن و پسرا عاشق عروسکا"

آغاز

سلام . امروز میخوام اینجا تازه شروع کنم . میدونید برای شروع فقط کافیه اراده کنید . از هرچی میخواین بنویسید . از زندگی , درس , عشق یا .....

امیدوارم اینجا لااقل چند جمله اش به درد کسی بخوره.

مرسی زری